چند نکته درباره اعلام جرم علیه اسماعیل کهرم، جای پرندهشناس یگانه دادگاه نیست!
آقای کهرم یک فعال سیاسی نیست و در اظهار نظرها تنها به دو وجه محیط زیست و سلامت توجه دارد. تازه شکل سخن گفتن اهل سیاست هم مانند سیاستمداران کلاسیک و جهانی نیست.
مهرداد خدیر در عصر ایران نوشت: خبر اعلام جرم علیه اسماعیل کهرم - بومشناس و فعال محیط زیست- بسیار تلخ است و هر چند رسانه مرکز قوه قضاییه دلیل آن را اعلام نکرده اما خبرگزارییی که دلش غنج میرود برای هر خبر توقیف و احضار و برخورد و اعلام جرم توضیح داده به خاطر این است که او به تارنمای جماران گفته بود: «هر موشکی که ساخته میشود ۲ میلیون دلار هزینه دارد و اگر سلامت مردم برای مسئولان مهم باشد، با پول ۱۰ موشک میتوان مازوتها را استاندارد کرد.»
این خبرگزاری عنوان مشاور رییس سابق سازمان محیط زیست را آورده در حالی که اعتبار کهرم به خاطر این عنوان اداری نیست که در ساختار حکمرانی ما بدون تخصص هم فراوان سراغ داریم بلکه به خاطر اشتهار علمی و تجربی اوست و چه عادت بدی دارند که آدمها را نه در جایگاه خقیقی و شخصی که با این عنوانها معرفی کنند و شاید یکی از دلایل پرهیز داشنمندان از قبول مسوولیتهای رسمی همین باشد.
میتوان حدس زد که دلیل این است که در وضعیت نه جنگ نه صلح که یک جنگ ۱۲ روزه را پشت سر گذاشتهایم و سایۀ جنگ دور نشده و موشک مهمترین ابزار دفاعی و تهاجمی و بازدارندۀ ماست (در کنار پهپاد و با توجه به مشکلات تامین هواپیما) نباید در هزینه ساخت موشک تشکیک کرد.
اینها درست است و بهتر بود آقای کهرم مقایسه دیگری انجام میداد و مثلا میگفت بودجه نهادهای بیخاصیت یا مثالهای دیگر و ۲ میلیون دلار را به شکل دیگری توضیح میداد اما همین را هم میشد در قالب یک پاسخ گفت و نیازی به اعلام جرم نبود؛ به این دلایل:
1. قوه قضاییه در دوران ریاست آقای محسنی اژهای اصلاحاتی را در دستور کار قرار داده و در بسیاری از آنها موفق بوده است. از سوی دیگر تأکید شخص رییس قوه بر زندانزدایی بوده و اخباری از این دست به آن تصویر آسیب میرساند.
2. شاید علت اصلی این جمله باشد: اگر سلامت مردم برای مسؤولان مهم باشد… در این فقره هم میتوانند توضیحاتی ارایه بدهند تا نشان بدهند سلامت مردم برای کار به دستان مهم است.
3. آقای کهرم یک فعال سیاسی نیست و در اظهار نظرها تنها به دو وجه محیط زیست و سلامت توجه دارد. تازه شکل سخن گفتن اهل سیاست هم مانند سیاستمداران کلاسیک و جهانی نیست و همین امروز خبری داریم در این باره که روزنامه وزین کیهان از نحوه سخن گفتن آقای پزشکیان انتقاد کرده و در واقع نمیدانند طعنه میزند یا واقعیتها را به سبک خود بیان میکند.
بعید است که آقای کهرم مشکلی با موشک و صنایع نظامی داشته باشد. دغدغۀ او اما سلامت و محیط زیست ایران است و مثلا اگر خبری دربارۀ هزینه هیا فوتبال پیش چشم او بود با فوتبال مقایسه میکرد و چون اهل سیاست نیست نمیدانسته موشک هم در سالهای اخیر در زمره مقدسات یا تابوها رفته و نباید دربارۀ آن صحبت کرد و از هزینههای فوتبال یا همایشهای بیهوده یا تابلوهای شهرداری میگفت.
۴. از دو حال خارج نیست: یا این دانشمند از سخن خود دفاع میکند. در آن صورت میخواهند با او چه کنند؟ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی یا تشویش در اذهان عمومی محکوم و محبوس شود؟ با سیاستهای جاری قوه قضاییه چنین امری بعید است. یا بر گفته خود اصرار میورزد که باز اعتباری ایجاد نمیکند.
5. آقای کهرم پرندهشناس است و درستتر این که یکی از برجستهترین پرندهشناسان جهان است و بعید نیست که ذهن او آن قدر معطوف به پرندگان بوده که با موشک به عنوان یک پرنده مصنوع بشر مقایسه کرده!
با این حال باید به دغدغه او توجه کرد نه لفظی که به کار برده. سوای این به خاطر حرفی که گفته میشود نباید پرونده تشکیل داد. کاش به نقطهای برسیم که تنها اعمال ملاک باشد نه اقوال و آزادی بیان هم بر همین اصل استوار است.
6. برای این که بدانیم اسماعیل کهرم کیست و چه جایگاهی دارد و چقدر نسبت او با سیاست و قدرت دور و به ایران و محیط زیست نزدیک است سری میزنیم به ۸ سال قبل و درست ۱۷ تیر ۱۳۹۸ که به همت مجلل بخارا ۲۹۷ مین شب آن به همین جناب کهرم اختصاص یافت و بخشی از آنچه در جریان آن گذشت:
![]()
- علی دهباشی: استاد ما از شوره زارهای کویر تا دریای خزر، از قلههای کوه دماوند تا خلیج فارس را با پا ی اراده و عشق درنوردیده است و تک تک سلولهایش مالامال خدمت به میهن است. به رغم اینکه پیشنهادهای وسوسه برانگیزی برای تدریس و مراکز علمی خارج از کشور داشتند. هرگز حاضر نشد مام میهن را ترک کنند. ماندند و در کوهها و دشتها و کلاسهای درس برای حفظ ایران و منابع طبیعی و محیط زیست آگاهی داد، مبارزه کرد و امروز یکی از قهرمانان به حق این میدان هستند. ”
- اسماعیل میرفخرایی برنامهساز رسانهای: به محتوای آدمها احترام بگذارید و نگاهی به این دید سیاسی نداشته باشیم و کهرم را از مردم ایران محروم نکنیم. رشتۀ من ارتباطات است. دکتر کهرم از محتوا آمدهاند و اطلاعاتی به دستگاههای رسانهای میدهند پس از فرم به محتوا رسیدیم. دکتر کهرم خودش محتوا است.
- میترا حجار (بازیگر): مردم خبر توسعۀ نفت را میشنوند ولی ما به خشک شدن تالاب هورالعظیم فکر میکنیم. در این شرایط بسیار بسیار ناخوشایند همیشه دکتر کهرم لبخند میزنندو امید دارند و به ما الهام میبخشند و این برای نسل ما خیلی اهمیت دارد و این شعر را برایتان بخوانم که از خود او یاد گرفته ام:
گر نخل وفا بر ندهد چشمِتری هست
تا ریشه در آب است امید ثمری هست
آن دل که پریشان شود از نالۀ بلبل
بر دامنش آویز که با وی خبری هست
اگر مطلب مطول نمیشد سخنان محمد درویش را هم در آن شب میآوردم ولی نمیتوان از سخنان سیاوش صفاریان نگفت به خاطر پیوند کهرم با رسانهها و یک دلیل پرداختن ما با وجود پرهیز از هر موضوعی که یک سر آن دستگاه قضا باشد همین است:
” برای من که کارگردان و تهیه کننده هستم آقای کهرم اصل جنس هستند. چون ما در برنامه سازیها خصوصا در برنامهسازیهای علمی دوست داریم بیشتر سراغ دانشمندان برویم که بتوانند با مردم صحبت کنند. ایشان یک نمونۀ استثنایی هستند در بین افرادی که ما به سراغشان میرویم. معمولا این افراد خیلی با تلویزیون میانۀ خوبی ندارند و خیلی معتقدند نباید به مردم چیزی را انتقال دهند و جایگاهشان در فضای آکادمیک بهتر است در پشت آن حجاب واژۀ دکتر پنهان شود و شاید در واقع ضرورتی ندارد که به میان مردم بیایند. دکتر کهرم عکس این قصه هستند. و تجربۀ من در اغلب برنامههایی که با ایشان گفت و گو داشتم یا برنامههای ایشان را نگاه میکردم نشان دهندۀ دانشمند مروجگری بودند که سعی دارند فاصلۀ مردم با خودشان را کم کنند. ”
نکته جالب در آن برنامه این که اسماعیل کهرم به اتفاق مادر خود آمده بود و در آستانه روز مادر این هم جالب است اگر چه نمیدانم بعد ۸ سال همچنان سایه او بالای سر استاد هست یا نه.
باری، حالا سراغ خود کهرم برویم و بخشی از گزارش پریسا احدیان از آن شب را نقل کنم؛ فیلمنامهنویسی که فیلم نوشته او (شی/او) این روزها در جشنوارههای بین المللی میدرخشد و سطر به سطر شبهای بخارا را در تاریخ ثبت کرده است و اگر همت او نبود شبهای بخارا و سخنان بزرگانی که اغلب دیگر در میان ما نیستند در غبار زمان گم و محو و فراموش میشد.
بخشی از آنچه خود آقای اسماعیل کهرم در آن شب گفت برای مخاطبان جذاب است و منظور ما را هم بهتر میرساند:
«- هفته گذشته از وزارت ارشاد با من زنگ تماس گرفتند و گفتند که صبح ماشین به دنبالتان میآید و شما را میبرد. من را به کتابخانۀ ملی، در سالنی مختص اهل قلم بردند و بالا رفتیم و دیدیم که دفتری به نام یادگار ماندگار تهیه کردهاند و در آن از ۱۱۰ پیشکسوت اهل قلم قدردانی کردهاند من هم ناباورانه جزو اینها بودم. منِ شکاربان چه کردم که اینگونه شد! و حال این شب که به همت علی خان دهباشی برگزار شد و این افتخاری است برای من.
-من کودکی شیرین و خوبی داشتم. یک بار به کاشان رفتم و از کنار مغازهای که تفنگ شکاری میفروخت رد شدم. فروشنده گفت که مردم دیگر شکار نمیروند و این همه را تو مقصری! من نیز خرسند شدم.
-در کودکی در یک خانۀ بزرگ که طویلهای در گوشۀ حیاطش بود زندگی میکردم. در آنجا از بوقلمون و کره خر و … نگهداری میکردند. تا چشم به هم زدم دبستان و دبیرستان، دانشگاه شیراز که دانشگاه خوبی بود و سربازی و فارغ التحصیلی. رفتم بانک ملی مشغول شدم. به دلم نچسبید. من روحیۀ بیابانی داشتم. وقتی بچه بودم به مشهد میرفتیم وقتی به کوهها نگاه میکردم و دوست داشتم قطار توقف کند و بروم ببینم پشت کوه چیست.
ایرج افشار هم این گونه روحیهای داشت. من شنیدم هیچ وقت در جادههای آسفالت سفر نمیکرد. به خاکی میرفت و چادر میزد و هتل نمیرفت. من بیش از هزار شب در چادر خوابیدم. لذت داشت. من ایرج افشار را میبینم که اینجاست، اگر اینجا بود که هست دست من را میگرفت و میگفت بیا برویم و بشینیم تا از جاهایی که دیدی با هم صحبت میکنیم و ما با چنین خوی بیابانی در بانک ملی چه میتوانستم بکنم.
![]()
- سازمان محیط زیست استخدامی داشت به عنوان پرندهشناس و من به خوبی با این رشته آشنایی نداشتم. کنکوری برگزار شد و شاید صد نفر بودند و برگهها را که میدادند، دیدیم همۀ اینها برگهها را زمین میگذارند و جلسه را ترک میکنند. برگهها را که برداشتم دیدم که به زبان انگلیسی است. خوشحال شدم چون من سه چهار سالم بود که پدرم برای فنون هوانوردی به آمریکا رفت و وقتی برگشت با ما انگلیسی حرف میزد. من با عنوان نفر اول قبول شدم و ازآنجا زندگی من چیزی بود که میخواستم و رفتم و پشت آن کوهها را دیدم.
- شغل پرندهشناسی یکی از تنهاترین شغلهای جهان است. شما اگر فسیلها را مطالعه بکنید میتوانید ترنمی بکنید با پرنده نمیشود. گاهی دانشجوها را میآوردیم و اینها وقتی پاکت پفک را باز میکردند. این پرندهها رم میکردند. باید عضوی از طبیعت شوی و بیصدا پیش بروی. دو بار چشم من سوخت. لنز دوربین شکاری که حکم ذره بین دارد.
- روزی که به اسم پرندهشناس انتخاب شدم میدانستم یک کار مخصوص است و اگر مرا در ثبت احوال هم میگذاشتند فکر میکردم که یک کار مخصوص است. مهم این نیست ما چه میکنیم، مهم این است که خوب انجام دهیم. در داستانها داریم که روزی یک کفاشی شاه شد. به او طعنه زندند که تو کفاشی! گفت که من کفاش خوبی بودم. فرقش این است.
-یک بار به استانی رفتم جهت سرشناسی پرندهها بود. پرندهای بود که سنگینترین پرندۀ قابل پرواز است. در فرودگاه سنندج بودم که یک گلۀ بیست و دو تایی سایهای رو زمین انداخت. صدایی داشت مثل اینکه پارچهای را پاره میکنی. بیست و دو کیلو وزن این پرنده بود. پیش مدیر کل رفتیم و ایشان برای ما از تعداد دفعات رؤیت این پرندهها در ماههای سال صورت داد تعداد عجیب بود و ما یواش یواش داشتیم ورزیده میشدیم.
اعداد به نظرم عجیب آمد. یکی از شکاربانها مرا برداشت و با خود به منزلش برد. تار خوش میزد. رفتیم نشستیم این آقا احساساتی شد و زیر گریه زد. گفت آقای کهرم من و تو که اتم نمیشکافیم و جراحی قلب نمیکنیم بیا این آماری را که تهیه میکنیم این آمار وجدانی باشد. این مدیر کل هر چه به تو گفته است دروغ بوده است. شرافت این محیط بان را ببینید رفتم به تهران به آقای فیروز گفتم و بررسی شد. مهم این نیست چه میکنیم اما اهمیت این است که هر کاری میکنیم درست باشد.
-دوست دارم یک روز ببینید ما به عنوان پرندهشناس چه میکردیم. به دشت میرفتیم این پرندهها صبح زود بیدار میشوند و شما سه صبح باید بروید و منتظر باشید. میرفتیم با گونی سوراخی برای تلسکوپ میگذاشتیم و در چادر منتظر میماندیم. ساعت ۵ و ۶ پرندهای که به آن «چکاوک آسمانی» میگوییم. میبینی که آمد. پرندهها ی نر آواز خوان هستند و این پرنده همین گونه است. چکاوک نر قلمرویی برای خود درست میکند و از وسط این قلمرو عمودی. هشتاد تا صد و بیست متر بالا میرود و بعد شروع به خواندن میکند.
سرش را در جهت باد قرار میدهد و سر حرکت نمیکند و بدن دور سر میگردد و در باد میخواند. میخواند تا به گوش چکاوک مادهای برسدکه آوازی ندارد ولی گوشهایش خوب میشنود. و بعد با صرف انرژی در جا بال میزند و آواز میخواند. اگر این چکاوک نر جوجه باشد به گوش آن بانو خوش نمیآید باید صدایش شش دنگ باشد. بعد اگر چنانچه بالغ و بالای سه سال باشد که خوشایند است. ماده میآید و بعد دو تایی با هم آوازخوانان روی زمین مینشینند.
پرندۀ نر قبلا جایی را فراهم کرده زیر بوتهای در پناه سنگی و جفت گیری میکنند. چهار تا هفت تا تخم میگذارند. چهار تا هفت تا تخم میگذارد و نُه روز روی تخم میخوابد و بچه جوجهای متولد میشود و نه روز دیگر پر میکشد و میرود. ۱۸ روز تخمی که به اندازۀ یک دانه زیتون است تبدیل به جوجه میشود. آنهایی که دنبال معجزه هستند، این اگر معجزه نیست دیگر چه چیزی هست؟
-مادر من چادر نمازش رنگش یادم است شاید حدود شصت سال پیش است. یک خروسی بود دست من داد. نمیدانم چه اشتباهی کردم که مادر نمازش را شکست و پرسید که چه میکنی! گفت که یک عابدی هفتاد سال عبادت کرد و بعد دید بچهای پر مرغی را میکشد و این نماز را نشکست که کودک را متوجه اشتباهش بکند. شب خواب دید که تمام عباداتش هدر رفته است.
- مادربزرگ مقدسی داشتم که در استخری در خانه مان، کاغذی را در این حوض انداختم، او نهیب زد که آب مِهر حضرت زهرا است و هنوز آب را میبینم احساس احترام میکنم. این تعلیمها را کم داریم و نیاز داریم که پدر و ماردهای امروز به بچههایشان بیاموزند.
- پدر من برای آموزش فنون هوانوردی به امریکا رفته بود، تفریح من این بود مادر من مرا به قهوه خانه میدان شاه میبرد و خود پشت در میایستاد و من میرفتم تا به نقالی شاهنامه فردوسی گوش کنم. نتیجهاش چه شد؟ من الان بلدم نقالی کنم. مهم نیست چه کلاسی دارم: اکولوژی حیات وحش، بررسی زیستگاههای طبیعی ایران، نیم ساعت اول را شاهنامه و حافظ و سعدی میخوانم؛ فقط برای اینکه فکر میکنم یک درخت تا وقتی سر پا پا ایستاده که عمیق باشد. ریشۀ ما ریشۀ فرهنگی است. ما باید جوانهایمان را علاقهمند به سعدی و فردوسی بار بیاوریم.
پدر و مادرهای عزیز در تربیت کودکان تنها رشد فیزیکی اهمیت ندارد. ریشه را قوی کنید. آنوقت فرزندت را بفرست جلوی باد و طوفان. برادرهای من بیش از ۵۰ سال است در سوئیس هستند. وقتی اینجا میآیند آنها را سر کلاسم میبرم تا با دانشجویان ایرانی میبرم و با آنها از سعدی و حافظ زندگی میکنند! انگار نه انگار سال هاست دور از ایران هستند اگر ما بیتوجهی میکنیم، مقصر خودمانیم.
- خوشحالم که پرندهشناس هستم. سال ۱۳۵۳ به زابل رفتم. سه روز تمام سرشماری پرندهها کردم و هفتصد و بیست هزار بال پرنده سرشماری کردم. در هامونی که الان نصفش خشک شده است. به میهمان سرای جهانگردی رفتم و در مهانسرا نشستم شام بخورم. دو نفر مهندس آمدند و سر میز من نشستند. بنده هم جوانی بیست و چندسالهای بودم و از من پرسیدند که تو برای چرا اینجا هستی؟ گفتم پرندهشناس هستم. پوزخندی زدند گفتند که برادر ساواکی هستی بگو!
- داستانی در مورد مادربزرگم بگویم. دلخور بود که در این شغل هستم و مدام در بیابانها زندگی میکنم. گفت مادر! این چه کاری است؟ برو مثل فرامرز و داریوش کار حسابی در بانکی و ادارهای داشته باش. یک روز گفتم که مادر میخواهم شغلم را عوض کنم و در کار خزندگان بروم. خوشحال شد و گفت که خزنده چیست؟ پاسخ دادم که مار و عقرب و رتیل. گفت که نه همان پرنده خوب است. »
* غرض این که جای پرندهشناس یگانه دادگاه نیست. همین!