بگرام؛ حلقه گمشده معادله قدرت در اوراسیا
پایگاه بگرام با موقعیت منحصر به فرد جغرافیاییاش در همسایگی سه قدرت بزرگ آسیایی یعنی چین، روسیه و ایران، در نظم ژئوپلیتیکی جدیدِ موردنظر واشنگتن، جایگاهی کلیدی دارد. احیای این پایگاه به معنای بازگشت تدریجی ایالاتمتحده به مدار قدرت در «اوراسیا» است.
عارف دهقاندار در اعتماد نوشت: پایگاه هوایی بگرام فراتر از یک نقطه نظامی در افغانستان، گرهی ژئوپلیتیکی در قلب اوراسیا است که از نگاه استراتژیستهای امریکایی، توان تغییر موازنه قدرت میان چین، روسیه و ایران را دارد.
این پایگاه بخشی از راهبرد «موازنه از راه دور» واشنگتن است که با منطق جناح جکسونی- حداکثر بهرهبرداری امنیتی و اقتصادی در برابر حداقل هزینه- به دنبال حفظ نفوذ در مناطق حساس بدون حضور گسترده نظامی است.
پس از خروج امریکا از افغانستان در ۲۰۲۱، بگرام میتواند برگشت تدریجی واشنگتن به منطقه را رقم بزند و موقعیت همزمان در همسایگی سه قدرت آسیایی، همراه با اتصال به شبکه خطوط هوایی و اطلاعاتی گسترده، امکان رصد و تنظیم توازن قوا را فراهم کند.
بهرهگیری از منابع حیاتی افغانستان، کنترل پروژههای ترانزیتی چین و مهار روابط روسیه با آسیای مرکزی، این پایگاه را به نقطه آغاز بازفعالسازی شبکه امنیتی امریکا در اوراسیا بدل میسازد. با این حال، اهمیت بازگشت احتمالی امریکا به بگرام صرفا امنیتی نیست، بلکه به لایههای سیاسی، اقتصادی، انرژی و هویتی نظم منطقهای گره خورده است.
افغانستان محل تماس حساس پروژه «کمربند و جاده» چین، سیاستهای امنیتی ایران در شرق و نفوذ سنتی روسیه در شمال است. تغییر در معادله قدرت این کشور میتواند تهدیدی برای امنیت مرزهای شرقی ایران، تشدید فعالیت گروههای افراطی و فشار بر مسیرهای زمینی چین در سینکیانگ باشد.
در چنین زمینهای، بگرام قادر است افغانستان را به میدان تازه رقابت نیابتی قدرتها بدل کند و نظارت واشنگتن بر جریان تجارت و انرژی میان شرق آسیا و خاورمیانه را افزایش دهد. این رویداد بیش از یک تاکتیک نظامی، یک رویداد ژئوپلیتیکی خواهد بود که بازتعریف نظم اوراسیا را به دنبال دارد و نیازمند واکنش هماهنگ چین، روسیه، پاکستان و ایران برای جلوگیری از بیثباتی است.
بگرام و معادله قدرت پس از خروج امریکا- تحولات پیرامون احتمال بازپسگیری یا فعالسازی مجدد پایگاه هوایی «بگرام» در افغانستان را باید در چارچوبی فراتر از صرف حضور نظامی واشنگتن در منطقه تحلیل کرد. خروج امریکا از افغانستان در سال ۲۰۲۱، اگرچه به ظاهر به منزله پایان دو دهه اشغال بود، اما در واقع گامی برای بازتنظیم راهبردی در قالب سیاست موسوم به موازنه از راه دور به شمار میآید؛ سیاستی که جناح موسوم به «جکسونی» در دستگاه سیاست خارجی ایالاتمتحده، براساس منطق حداکثرسازی سود در ازای حداقل هزینه، پیگیری میکند.
از دید این رویکرد، هر نقطهای که بتواند با هزینه محدود، بازده راهبردی بالا برای منافع ملی امریکا داشته باشد، باید دوباره فعال شود، پایگاه بگرام با موقعیت منحصر به فرد جغرافیاییاش در همسایگی سه قدرت بزرگ آسیایی یعنی چین، روسیه و ایران، در نظم ژئوپلیتیکی جدیدِ موردنظر واشنگتن، جایگاهی کلیدی دارد. احیای این پایگاه به معنای بازگشت تدریجی ایالاتمتحده به مدار قدرت در «اوراسیا» است؛ منطقهای که از نگاه تئوریپردازان واقعگرای امریکایی، محور مرکزی رقابت سیستمی با قدرتهای قارهای محسوب میشود. از اینرو، هرگونه تحرک در بگرام را باید نه صرفا در سطح افغانستان، بلکه در امتداد راهبرد مهار سهگانه واشنگتن- مهار چین، مهار روسیه و کنترل پیرامون ایران- درک کرد.
تهدیدات بگرام برای امنیت شرقی ایرانفعالسازی دوباره بگرام، برای جمهوری اسلامی ایران، معنایی فراتر از بازگشت نظامیان امریکایی به شمال کابل دارد. این تحول، بالقوه آغاز فاز جدیدی از محاصره ژئوپلیتیکی از شرق خواهد بود. مرزهای شرقی ایران، به ویژه در استانهای خراسان جنوبی و سیستان و بلوچستان، از حیث زمینشناسی و توپوگرافی نسبت به سایر مرزهای کشور، سهلالوصولتر و مستعدتر برای نفوذ اطلاعاتی و عملیات پهپادیاند.
حضور دوباره نیروهای امریکا یا متحدانشان در بگرام میتواند به ایجاد یک چتر اطلاعاتی و امنیتی در پیرامون شرق ایران بینجامد؛ چتری که از طریق آن، واشنگتن قادر به جمعآوری دادههای استراتژیک، نظارت پهپادی پیوسته و حتی هدایت عملیات غیرمستقیم گروههایی چون شاخه «داعش خراسان» خواهد بود.
چنین وضعیتی نهتنها تهدیدی بالقوه در سطح رصد اطلاعاتی است، بلکه در شرایط بحرانی یا درگیری محدود، ممکن است به شبکه پروازهای نظامی امریکا و متحدانش در پاکستان و آسیای مرکزی متصل گردد و ظرفیت عملیاتی ضربه هوایی در محور شرقی کشور را فراهم آورد.
با درنظر گرفتن تجربه جنگهای منطقهای اخیر- ازجمله «جنگ ۱۲ روزه» در محور غربی- میتوان گفت تمرکز ایالاتمتحده بر بخش شرقی ایران، میتواند مکمل راهبرد چندوجهی محاصره پیرامونی تهران باشد. بدینترتیب، بگرام در کنار پایگاههای امریکایی در پاکستان، ازبکستان و تاجیکستان، به پیکره نظام نظارتی در سراسر شرق اوراسیا تبدیل خواهد شد که هدفی آشکار دارد: محدودسازی توان اطلاعاتی و دفاعی ایران در عمق استراتژیک خود.
بگرام و معادله چین: از سینکیانگ تا کمربند و جاده از منظر چین نیز، احیای بگرام حامل پیامهای ژئواقتصادی و امنیتی جدی است. مسیرهای زمینی اصلی پروژه «کمربند و جاده» از خاک افغانستان و ایران عبور کرده و در ادامه، از پاکستان به سمت دریای عرب امتداد مییابد. کنترل یا حتی نظارت امریکا بر بگرام، به واشنگتن امکان میدهد تا بر سه محور حیاتی در شبکه تجاری چین اثرگذار شود: نخست، مسیر غربی جاده ابریشم که از افغانستان به ایران میرسد؛ دوم، «کریدور میانی» از آسیای مرکزی تا قفقاز جنوبی و سوم، محور انرژیای که از چین به پاکستان و بندر گوادر کشیده شده است،
به ویژه در صورتی که ایالاتمتحده بتواند بر فعالیتهای حمل و نقل هوایی یا زمینی در شمال افغانستان نظارت مستقیم داشته باشد، ریسکهای امنیتی زنجیره تامین چین افزایش خواهد یافت و پروژههای ترانزیتی میان پکن و تهران تحت فشار قرار میگیرد.
افزون بر این، ساختار اجتماعی-امنیتی شمال افغانستان که در دهه اخیر محل تجمع گروههای افراطی نظیر «تحریک اسلامی ترکستان شرقی» شده، میتواند بستری برای تربیت نیروهای ضدچینی با محوریت تحریک مسلمانان ایغور در سینکیانگ باشد. در صورت بهرهگیری واشنگتن یا متحدان منطقهای از این ظرفیت، امنیت داخلی چین در استان سینکیانگ ممکن است در بزنگاه رقابت راهبردی، به شدت متاثر گردد. بنابراین، بگرام نه صرفا یک نقطه نظامی، بلکه گرهی در شبکه فشار ترکیبی بر چین است: فشار زیرساختی از مسیر انرژی و تجارت و فشار ایدئولوژیک از طریق تحریک گروههای مذهبی.
ابعاد روسی - اوراسیایی مساله- از دید مسکو، بازگشت ایالاتمتحده به بگرام مصداق گسترش حلقه نفوذ غرب در «خارج نزدیک» روسیه است؛ حیطهای که همواره قلمرو سنتی امنیتی روسیه به شمار میرفته است. فدراسیون روسیه امروز با مجموعهای از بحرانهای پیرامونی مواجه است: جنگ فرسایشی در اوکراین، تزلزل موقعیت در گرجستان و شکلگیری مسیرهای نفوذ نوین امریکا از طریق ارمنستان و جمهوری آذربایجان در قالب مسیر موسوم به «جاده ترامپی».
در این میان، هرگونه فعالسازی پایگاههای جدید در آسیای مرکزی، از دید کرملین به معنای کاهش دامنه نفوذ در منطقه کشورهای مستقل مشترکالمنافع و تضعیف «عمق امنیتی» جنوب روسیه است. بگرام در این چارچوب نه یک پایگاه محلی بلکه بخشی از شبکهای است که ترکیه و اسراییل به عنوان پراکسیهای منطقهای واشنگتن در حال تکمیل آن هستند؛ شبکهای که هدفش محاصره تدریجی روسیه از جناح جنوبی و غربی است.
پیامد محتمل چنین وضعیتی برای روسیه، گسترش بیثباتی در جمهوریهای آسیای مرکزی، افزایش تحرک گروههای افراطگرای اسلامی و درنهایت کاهش توان کنترلی مسکو بر متحدان پیرامونی خواهد بود. با این حال، روسها بهسنت عملگرایی خود، مسیر صرفا تقابلی را برنمیگزینند؛ بلکه از طریق تماسهای همزمان با واشنگتن و طالبان، میکوشند رفتار امریکا را در منطقه تعدیل کنند و مخاطرات را به حداقل برسانند.
در عین حال، مفهوم «افول تمدنی روسیه» که در ادبیات ژئوپلیتیک نوین مطرح شده، میتواند توضیح دهد چرا مسکو در برابر بازگشت تدریجی ایالاتمتحده به اوراسیا، واکنشی محدود ولی محاسبه شده دارد: در شرایط کاهش توان اقتصادی و نظامی داخلی، روسیه ناچار است بازدارندگی خود را به مدیریت نرم بحران تبدیل کند.
بگرام و بازتعریف راهبرد جهانی امریکا- تحلیل نهایی نشان میدهد که پایگاه بگرام ممکن است فقط حلقهای از یک زنجیره گستردهتر در راهبرد سهگانه جدید واشنگتن باشد. امریکا در ماههای اخیر نشان داده که در خاورمیانه، جنوب آسیا و شرق آسیا، بهدنبال پیوند دادن سه محور مهار ایران، مهار چین و مهار روسیه در قالب شبکه واحد «نقاط فشار» است.
رویدادهای اخیر میان افغانستان و پاکستان، ازجمله درگیری کوتاهمدت و آتشبس پس از آن، در همین چارچوب قابل تفسیر است؛ چراکه پاکستان در عمل، به عنوان نیابت ژئوپلیتیکی امریکا عمل کرده و پس از برخوردهای نظامی، امتیاز سرمایهگذاری واشنگتن در بنادر جنوبی خود را دریافت کرده است.
این سرمایهگذاری در بندری واقع در مجاورت سواحل مکران ایران، عملا ضربهای مستقیم به موقعیت بندر چابهار محسوب میشود- بندری که نهتنها از نظر اقتصادی بلکه از نظر راهبردی، شریان اتصال هند و ایران در جنوب آسیاست.
تصمیم اخیر وزارت خزانهداری امریکا برایعدم تمدید معافیت تحریمی چابهار، در چنین زمینهای معنایی ژرف دارد: واشنگتن میکوشد مسیرهای تجاری مستقل ایران و هند را محدود کند و جنوب ایران را به حلقه جدید محاصره دریایی در شمال اقیانوس هند بیفزاید.
بدینترتیب، بگرام میتواند در آینده نزدیک به حلقه اتصال زمینی همین راهبرد تبدیل شود؛ نقطهای که پیوند سیاست شرق آسیا (نظارت بر چین)، اوراسیا (فشار بر روسیه) و خاورمیانه (مهار ایران) را ممکن میسازد. این ساختار، تصویری از بازتعریف حضور امریکا در «قلب خشکی اوراسیا» است- حضور کمهزینه، پرنفوذ و چندجانبه.
جمعبندی
با گردآوری مولفههای یادشده میتوان چنین نتیجه گرفت که پایگاه بگرام در حال تبدیل شدن به نماد بازآرایی راهبردی واشنگتن در دوره پسابرجام و پساافغانستان است. اگر در دهههای گذشته افغانستان صرفا میدان نبرد ضدتروریسم بود، امروز این سرزمین نقش یک پل استراتژیک میان سه حوزه حساس را ایفا میکند: شرق ایران و خاورمیانه، شمال پاکستان و آسیای مرکزی و مرزهای غربی چین و روسیه.
در منطق واقعگرایی ژئوپلیتیک، تسلط بر چنین نقطهای، معادل دسترسی به مرکز ثقل قارهای است که هالفورد مککینْدر آن را «قلب جهان» مینامید. از منظر ایران، این شرایط به معنی ضرورت ساخت چارچوب امنیتی و اطلاعاتی جدیدی در شرق کشور است که هم ابعاد اطلاعاتی هم پهپادی و هم ضدتروریستی را پوشش دهد.
برای چین و روسیه، بگرام بهمثابه شاخصی از گسترش بازی بزرگ جدید عمل میکند؛ بازیای که در آن ایالاتمتحده بدون اشغال رسمی سرزمین، با شبکهای از پایگاهها و پیمانهای منعطف، ژئوپلیتیک «حضور از راه دور» را اجرا میکند. در این دور جدید، افغانستان میتواند همانقدر اهمیت یابد که خلیجفارس در دهه ۱۹۷۰ برای واشنگتن یافت.
بگرام، به همین معنا، نه تنها نقطهای در نقشه، بلکه اعلامیهای از بازگشت امریکا به جغرافیای قدرت اوراسیایی است؛ بازگشتی که سه دشمن راهبردی واشنگتن-ایران، چین و روسیه- را در یک قاب مشترک مهار قرار میدهد. از اینرو، در صورت تثبیت حضور امریکا در بگرام، منطقه شرق ایران و عموم محور اوراسیا با فصل تازهای از رقابت ژئوپلیتیکی روبهرو خواهد شد؛ رقابتی که اساس آن نه اشغال خاک، بلکه کنترل مسیرهای انرژی، تجارت و امنیت فرامرزی است.