پژوهشگران اجتماعی در نشست «مواجهه علوم اجتماعی ایران با مسئله بیگانهستیزی» مطرح کردند
دانشگاه از پرداختن به مهاجران جا ماند
پژوهشگران وظیفه جامعه آکادمیک را باز کردن فضا بهشکلی میدانند که نیروهای محرک اجتماعی که مهاجران هستند، بتوانند فعالیت کنند، کنش انجام دهند و ادبیات تولید کنند.
جامعهشناسان بر این باورند که بیتوجهی جامعه آکادمیک به مسئله مهاجران، نه بهدلیل شکلگیری یک رویکرد خنثی دراینزمینه در فضای آکادمیک که ناشی از شکلی از پنهانکردن روابط قدرت است.
به گزارش هممیهن، ازسویدیگر، روایتهای مهاجران افغانستانی نشان میدهد که آنها با لایههای متعددی از بیگانهستیزی مواجهاند که شامل بیگانهستیزی در عرصههای نهادی و بروکراتیک، بازار و اقتصاد، نمادین و فرهنگی است؛ آنها پس از جنگ ۱۲ روزه شکلی از مهاجرستیزی را تجربه کردند که پیش از این با آن مواجه نشده بودند.
ازسویدیگر، پژوهشگران ارتباطات راهحل این مسئله را سیاست خانهبهخانه میدانند. آنها وظیفه جامعه آکادمیک را باز کردن فضا بهشکلی میدانند که نیروهای محرک اجتماعی که مهاجران هستند، بتوانند فعالیت کنند، کنش انجام دهند و ادبیات تولید کنند.
نشست «مواجهه علوم اجتماعی ایران با مسئله بیگانهستیزی»، روز شنبه در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در حالی برگزار شد که آرش نصراصفهانی، جامعهشناس و پژوهشگر حوزه مسائل اجتماعی ایران، اجازه ورود به محل نشست را پیدا نکرد و بهشکل مجازی در آن حضور داشت.
شیما وزوایی، پژوهشگر ارتباطات صحبتهایش را اینگونه آغاز کرد: «من میخواستم درباره اهمیت کنشگری اجتماعی و دانشگاهی، وصلشدن این دو حوزه به هم و عملکردن در فضای بینابین آن صحبت کنم، اما برایم باعث تعجب و خشم بسیار است که آرش نصر اصفهانی که هم پژوهشگر و هم کنشگر است، نمیتواند در این پنل حضور داشته باشد و اینجا کنار ما بنشیند. امیدوارم انجمن جامعهشناسی این مسئله را بررسی کند.»
او در ادامه، مواجهه دو اجتماع را با هم بررسی کرد و آنچه را که «دور ایستادن و از نزدیک حرفزدن» نام گذاشته بود، مفهومپردازی کرد: «عادت جامعه دانشگاهی ما، دونبینی کنش اجتماعی و شیءزده کردن دیگریهاست و آنها را بهعنوان مسئله اجتماعی میبیند؛ بهجای اینکه به مسائل مشترک بپردازد و سمت شمول برود.»
او مفهوم اتصال جهانی را در این موضوع دارای اهمیت دانست و گفت: «با در نظر گرفتن این مفهوم است که میتوان فهمید چرا قدرتگیری طالبان در ایران نتوانست بحث مهاجرت را به سطح یک مسئله سیاسی و اجتماعی بیاورد، جامعه دانشگاهی به صدا درآیند و پژوهشهایی ترتیب دهند و کمپینهای مدنی شکل بگیرد. اما جنگ اسرائیل علیه ایران که ربطی به مهاجران افغانستانی ندارد، توانست این مسئله را به سطح یک برساند و افراد درباره آن – چه موافق، چه مخالف – صحبت کنند. آنچه در سطح جهانی قرار میگیرد، برای ما هم مواجهه و واکنش خواهد داشت.»
وزوایی که در بازه زمانی سالهای ۹۳ تا ۹۷ روی تز دکترایش کار میکرده و تحقیقی در همین رابطه انجام داده، معتقد است این بازه زمانی بود که از نظر سیاسی اهمیت زیادی دارد: «پیشازآن در مقالهها، کتابهای منتشرشده و مطبوعات، موارد کمی از بازنمایی مسئله مهاجرت دیده میشود و جامعه واکنشی نسبت به این پدیده ندارد. در این بازه، در بحث مهاجرت اتفاقات مهمی میافتد. مهاجرت بهعنوان یکی از اصلیترین مفاهیم علوم اجتماعی مطرح میشود و بحران پناهجویی با جنگ سوریه رخ میدهد. مواجهه اروپا با این بحران است و جامعه افغانستانی همانزمان بیشتر وارد اروپا شدند. جامعه ما هم به تبع تمام این موارد، نسبت به این موضوع واکنش داشت و در همین دوره است که رهبری برای آموزش افغانستانیها اتفاق میافتد.»
به گفته او، سه اتفاق جدید در حوزه برهمکنش نهادهای مدنی و جامعه دانشگاهی در موضوع افغانستانیها تجربه شده است: «یکی، مطرحشدن موضوع نخبگان افغانستانی است که بسیار بیشتر درباره آن نوشته شده. مسئله دیگر، سیاستگذاری رسمی درباره مهاجرت و مسئله دولت است. مسئله بعدی هم انسانیسازی مهاجران است که هر سه این رویکردها قابل انتقاد است.»
او بر اینباور است که هیچ شکلی از شنیدن، پیوند برقرارکردن و کنشگری مشترک در این دوران شکل نمیگیرد و بازنمایی فعالان دانشگاهی افغانستانی، دانشجویان و کسانی که صدا داشتند و کارهای مهمی در آن دوران انجام میدادند هم بسیار پایین است: «درحقیقت شکلی از ستم و مقاومت دیده میشود. ارتباط در میدان رخ میدهد و براساس ستم، نوعی جریان مقاومت شکل میگیرد.»
پس از این دوره است که برخی نهادهای مدنی شکل میگیرند و در حوزه مهاجرت فعالیت میکنند: «در این دوران پژوهشها و کتابهای مهمی هم منتشر میشود و سیاست هویت اهمیت پیدا میکند. در بحث جهانی هم این بازنماییها بیشتر میشود اما در کشور ما روی ادغام اجتماعی تمرکز میشود و جامعه دانشگاهی کمتر بهسمت شمول اجتماعی حرکت میکند.»
به گفته او: «بهجای آنکه نگاه جهانی داشته باشیم و ببینیم در اروپا به چهسمتی میروند، اینها اتفاقاتی است که در میدان خودمان رخ داده است. فرصتهای مهمی بودند، تغییراتی را صورت دادند، نهادهایی برای آن در حال فعالیت بودند و پژوهشهایی انجام میشد. سازمانهای مردمنهاد بینالمللی این پژوهشها را انجام میدادند و با اینکه جامعه دانشگاهی آنها را انجام میدادند اما نتیجه آنها در حد همان سازمانها باقی میماند. درنتیجه تاثیری در افزایش شئون اجتماعی و مبارزه با دیگریستیزی ندارد.»
یکی از امواج مهاجرستیزی که جامعه دانشگاهی میتوانست نسبت به آن واکنش نشان بدهد، قدرتگیری طالبان بود اما چنین اتفاقی نمیافتد: «در سال ۱۴۰۱ در جامعهای که کنش اجتماعی انجام میداد، همدلی شکل گرفت. جامعهای که نسبت به خودش آگاه بود، میخواست صدادار باشد و فعالیت انجام دهد. در آن زمان فرصت بسیار خوبی برای جامعه دانشگاهی فراهم بود چون جامعه دانشگاهی است که میتواند ثبات بهوجود آورد، ادبیات تولید کند و فضای کلی مهاجرستیزی را ازبینببرد. این کاری بود که کنشگران اجتماعی باید انجام میدادند و ندادند.»
وزوایی از نهادهایی گفت که مسئله مهاجرت را بهشکل کلی و ساختاری بررسی میکنند و درباره آن مینویسند: «نوعی منزهبینی در جامعه دانشگاهی ماست که برای حفظ رویکرد علمی خود، فاصله میگیرد. ما بارها شنیدهایم که میگویند، میخواهند جامعه مهاجر را در واقعیت خودش ببینند. چنین رویکردی تبدیل به عادت شده که کنش علمی از کار دانشگاهی جداست و کاری دونپایه است. درحالیکه براساس همان نگاه جهانی هم که دارند، بحث کار متنوع کردن و پرداختن به اینکه موسسات پژوهشی توسط جامعه مهاجر اداره شوند یا مسئله آزار جنسی یا اقلیتهای جنسیتی همه از کنشهای دانشگاهی که اساتید و پژوهشگران در آن نقش داشتند، در سطح بینالمللی شکل گرفتند.»
او معتقد است ساختن حربه برای مقابلهکردن با ریاضت اقتصادی توسط شکستهای اقتصادی، اجتماعی و شکستهای دولت است که در جامعه رخ میدهد و هژمونی علیه مهاجرانی ساختهشده که خیلی از آنها صحبتی نمیشود: «تونی مورتن، اصلیترین کارکرد نژادگرایی را انحراف ایجادکردن برای کنشکردن و کاری که باید انجام شود، میداند. مدام باید همهچیز توضیح داده شود که هم خستهکننده است و هم با جامعهای از مهاجران در شرایط فعلی روبهرو هستیم که کنش آنها، امنیتی محسوب میشود و نسبت به آنها، هم هجمه امنیتی، هم اجتماعی وجود دارد و آنها حتی از توضیحدادن هم در برخی مواقع محروم میشوند. اینجا ما با میدانی مواجهایم که عامدانه جریانها و کمپینهایی با محتوای جعلی ایجاد میکنند و هژمونی علیه دیگری بزرگ برساختهای ساخته و بار شکستهایش را روی دوش او میاندازد.»
او درنهایت سیاست خانهبهخانه را راهحل کنشگری در این وضعیت و تغییر آن دانست: «ما باید از اینکه بگوییم مسئلهای بهوجود آمده که باید آن را بررسی کنیم، فاصله بگیریم. آدمها میدانند مسائلشان چیست و راهحلها را هم بهتر از ما میدانند؛ اما ما وظیفه بازکردن فضا را داریم تا نیروهای محرک اجتماعی که مهاجران هستند، بتوانند فعالیت کنند، کنش انجام دهند و ادبیات تولید کنند. آنها دیدهای جدیدی دارند که در این بنبستهایی که ما هستیم، شاید راهگشا باشد.»
به اعتقاد وزوایی، کنش دانشگاهی میتواند دراینزمینه اقدامهایی داشته باشد که از بیان حفاظت ما در برابر آنها فاصله بگیرد، نزدیکتر بایستد و منجر به حفاظت ما از همدیگر شود: «این ترسها توسط نخبگان سیاسی و دانشگاهی مصادره میشوند و باید درباره این مسئله حرف زد که نخبگان سیاسی، این ادبیات را مصادره میکنند و از آن حرف میزنند و به طرحهای ضدجنبش کمک میکنند. این ادبیات، نظام اقتدارگرا را بازسازی میکند. ما باید بهجای ایستادن برای دیگری که نمیشناسیم، اتصال برقرار کنیم و بین هم، ایجاد علاقه کنیم تا بتوانیم برای هم بایستیم.»
ناآگاهی یا پنهانکردن روابط قدرت
آرش نصراصفهانی، پژوهشگر اجتماعی که با ممانعت از حضور در دانشکده علوم اجتماعی مواجه شده و بهشکل آنلاین در نشست حضور داشت، درباره مسئله استثناگرایی ملی و نژادپرستی صحبت کرد: «این نگاه وجود دارد که ایران بهلحاظ تاریخی، تمدنی و فرهنگی منحصربهفرد، خاص و برتر است و مسیر تاریخی آن با همه جهان جداست. درنتیجه یک ماموریت و رسالت تاریخی دارد و این تفاوت، باعث میشود مفاهیمی که ما همه جهان را با آن میشناسیم، به چنگ نیاید.»
او معتقد است که این موضوع، هم در بیرون، هم در درون آکادمی وجود دارد و قدرت گرفته است: «این شکل از استثناگرایی صورتهای نظری دارد که برای آن تئوریپردازی هم شده و نمونه آن، نظریه ایرانشهری است که ایران را مرکز عالم و ازلی میداند و ویژگیهای منحصربهفردی درباره ایران میگویند که ثابت شود، ایران موجودیتی استثنایی است. تاریخ و شکوه ایران بهشکل گستردهای در فضای مجازی بسط داده میشود و بهلحاظ روانشناسی – اجتماعی مخاطب بسیاری پیدا کرده است.»
نصراصفهانی بخشی از این نگاه را ناشی از سرخوردگی از شرایط امروز دانست و گفت، این گفتار استثناگرا به کسانی که از وضعیت موجود ناامیدند، امید میدهد: «بهنظرم مسئله در خطر دیدن یک موجودیت است که نیازمند داشتن ایدئولوژی برای پیداکردن ثبات است. کاریکه پروژه استثناگرای ملی در ایران میکند، این است که مدام از زیر بار مفاهیمی که در جهان استفاده میشود، فرار میکند و آنها را به این شکل بیاعتبار میکند که کسی نمیتواند درباره ایران نظر دهد و مباحث بیگانهستیزی یا بیگانههراسی، غیرقابل اطلاق به ایران میشود. پدیده نژادپرستی، امری است که در زمان تاریخی و جغرافیای خاص و در غرب اتفاق افتاده و آنچه آنجا اتفاق افتاده، در اینجا نیست. اینجا همجوشی، تنوع بوده؛ بدون اینکه ستمی بر گروهی روا شود.»
این موارد درحالی مطرح میشود که در سطح جهانی، مفهوم نژادپرستی بهشکل جمعی و با عنوان نژادپرستیها بیان میشود: «چون بهشکل متنوعی در زمینههای تاریخی و اجتماعی مختلف ظهور میکند و اشکال متنوعی دارد. آنچه در آمریکا علیه سیاهان رخ میدهد، با آنچه در اروپا علیه مسلمانان اتفاق میافتد، با آنچه در هند و در نظام کاستی آنجا وجود دارد، متفاوت است؛ یا حتی با آنچه در چین و نسبت به ایغورها رخ میدهد. همه این اشکال وجود دارد و بههمیندلیل نمیتوان گفت که تعریف یا معیار واحدی برای نژادپرستی وجود دارد که میتوان از آن استفاده کرد و هرچه منطبق بر آن بود را نژادپرستی نامید. این تصور غلط است و نژادپرستی به شکلهای مختلف بروز پیدا میکند.»
به گفته او، بسیاری از مفاهیم دیگر در علوم اجتماعی مانند سرمایه و طبقه هم همین ویژگی را دارند و نمیتوان این مفاهیم را کنار گذاشت: «ما یک منطق مشترک برای تمام پدیدههایی که در جهان اتفاق میافتد، داریم و برای برخی گروهها مرزهایی را ترسیم میکنیم که طبیعی جلوه داده میشوند؛ درحالیکه میتواند در شرایطی وجود نداشته نباشد. بر مبنای همین مرزها سلسلهمراتبی شکل میگیرد و مشروع دیده میشود که گروهها در سیستم متفاوتی دسترسی به حقوق و منابع داشته باشند. این همان نژادپرستی است، صرفنظر از منطقه جغرافیایی.»
تجربههای آمیخته با ستیز
مریم ایثاری، جامعهشناس و استادیار گروه جامعهشناسی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی در بحث خود با عنوان «بیگانهستیزی؛ از تجربه زیسته تا تقسیمکار اجتماعی» ابتدا ردپای بیگانهستیزی در روایتهای مهاجران افغانستانی را بازگو کرد. ایثاری با مهاجران نسلدومی صحبت کرده است؛ کسانیکه یا خود یا خانوادهشان، متولد ایران هستند و در سالهای کودکی آنها – در دهه ۷۰ – به ایران مهاجرت کردهاند: «بخش دیگر هم افرادی بودند که بعد از رویکارآمدن طالبان، وارد کشور شدند. برخی کارت آمایش داشتند و برخی هم در ایران زیست غیررسمی دارند. ما در یافتههای خود حداقل چهار لایه از مهاجرستیزی را در تجارب زیسته آنها ردیابی کردیم. دسته اول، بیگانهستیزی نهادی و بروکراتیک است که مثالهای قطع سیمکارت، مسدودشدن حسابهای بانکی، بیاعتبارسازی مدارک اقامتی و ثبتنام نشدن فرزندانشان در مدارس است. این یک فرآیند مداوم سلب مالکیت و بیاعتبارسازی است که باعث ناامنی هستیشناختی در بین افراد میشود. در کنار این مسئله، حاکمیت ابهام و سیاستهای سلیقهای هم وجود دارد که باعث سردرگمی مهاجران میشود.»
ایثاری معتقد است که انسان افغانستانی بهصورت مداوم با ناامنی، سردرگمی و آیندهای مبهم مواجه است: «نمونه آن، سایه پلیس و خطر اخراج برای آنهاست که در ماههای اخیر بسیار پررنگ بوده است. برخی از مهاجران نسل دوم که اقامتهای قانونی داشتند، میگفتند وقتی پلیس حمله میکند آنها هم فرار میکنند؛ چون در زمان دستگیرشدن، تفاوتی بین افراد با مدرک و بیمدرک وجود ندارد.
بسیاری از مهاجران نسلدوم تجربه دستگیری داشتند و آنها را به اردوگاهها فرستاده بودند، در دایرهای وسط حیاط اردوگاه بدون تکیهگاه، زیرنورآفتاب و بدون امکان نوشیدن آب، در شرایطی تحقیرآمیز قرار گرفتند. اتفاقاتیکه حول ماههای جنگ ۱۲ روزه افتاد، سیاستهایی که مربوط به آن دوره نبود و پیشازآن آغاز شده بود، تشدید شد که مهاجر افغانستانی را به یک عدد تبدیل کرده بود و سیاست آماری وجود داشت که باید اتوبوسها پر میشدند و آماری از دستگیریهای روزانه وجود داشت. آنجا انسان افغانستانی قرار بود سیاستهای آماری را تامین کند. مجموعه این سیاستها، مهاجر افغانستانی را در یک چرخه موقتیسازی دائمی قرار داده که مدام به او ثابت میشود، دیگری و بیگانه است.»
این پژوهشگر اجتماعی از عرصه دوم بیگانهستیزی گفت و آن را عرصه بازار و اقتصاد نامید: «بسیاری از مهاجران نسل دوم، اگرچه تلاش کردند از مشاغل پدرانشان که کارگرانی ساده بودند، فاصله بگیرند و اگر همچنان کارگر بودند، اما باز هم میگفتند که انتخاب شغل برایشان بیشتر تحمیلی است تا انتخابی. کسانی بودند که با وجود تحصیلات دانشگاهی نتوانسته بودند در مشاغل مرتبط کار کنند. فردی بود که حقوق خوانده بود و نمیتوانست پرونده وکالت بگیرد. محدودیتهای مشاغل چهارگانه که قانون برای مهاجر افغانستانی تعیین کرده، آنها را با محدودیتهای متعددی روبهرو میکند.»
به گفته او بسیاری از افرادی که در سالهای اخیر وارد ایران شده بودند و با آنها گفتوگو کردند، مشاغل طاقتفرسا داشتند: «کارگران رستوران به پلیس زنگ زدند که سرآشپز افغانستانی رستوران، دستگیر و ردمرز شود. مشتریان به فرد افغانستانی گفته بودند که آنها در بازار هستند و همهجا را دست گرفتند. بسیاری از آنها اگر میخواستند ارتقای اقتصادی داشته باشند، با محدودیت مواجه میشدند و حق گرفتن مجوز برای کارگاه یا حق سرکارگر بودن را نداشتند. از اصناف به کارگاه میآیند و به آنها میگویند که حق سرکارگرشدن، ندارند.»
ایثاری توضیح میدهد در لحظات معدودی که مهاجر افغانستانی میخواهد کمی ثبات و ارتقای اقتصادی پیدا کند، امکانی فراهم نیست، مگر اینکه یک ایرانی به نیابت از او این کار را انجام دهد: «من نام این فرآیند را شهروندی نیابتی میگذارم؛ لحظاتیکه قرار است مهاجر افغانستانی مالک خودرو شود یا مجوز کارگاهی را بگیرد یا خانهای داشته باشد؛ بهواسطه وابستگی به یک ایرانی باید این کار را انجام دهد و در ماههای اخیر و پس از اخراجهای گستردهای که اتفاق افتاد، از این موضوع سوءاستفادههای زیادی شده است، چون مالک داراییها، یک ایرانی بود.»
او در ادامه، از سطح سوم بیگانهستیزی نمادین و فرهنگی گفت؛ در این سطح باورهای رایج، بدیهی فرضشده و آزمون نشده که بهواسطه کلیشهسازیها، هشتگهای فضایمجازی و رسانهای و تعمیمدادن در جامعه درباره مهاجر افغانستانی بازتولید میشود. به گفته او، ردپای این موارد در فرآیند مهاجرستیزی بسیار پررنگ بود و درنهایت بیگانهستیزی در زندگی روزمره و تعاملات چهرهبهچهره مهاجران افغانستانی هم گزارش شده است.
بهگفته او بعد از جنگ ۱۲ روزه بسیاری به مهاجران افغانستانی اعلام کردند که اوایل جنگ با همه همسایهها کنار هم بودند، اما پس از مسائلی که درباره پهبادها مطرح شد، رفتار همسایگانی که سالها با آنها برخورد چهرهبهچهره داشتند و به خانههای هم رفتوآمد میکردند، تغییر کرده است: «بسیاری از افرادی که مهاجر نسلدوم بودند، میگفتند پیش از جنگ، جاهایی این احساس را داشتند که شاید چشماندازی وجود داشته باشد که در این جامعه، دیگری نباشند. اما پس از جنگ و اتفاقاتی که افتاد و پروپاگاندایی که شکل گرفت، این امید را ندارند و میل به مهاجرت به کشور ثالث پس از جنگ اخیر، در مهاجران نسلدوم افزایش پیدا کرده است.»
این پژوهشگر در ادامه روایتهایی را مطرح کرد؛ روایت اول او مربوط به زنی است که جزو مهاجران نسل دوم و سالها در ایران زندگی کرده بود. او در یکی از دانشگاههای ایران، علوم اجتماعی خوانده بود و اشاره میکرد زمانی که سقوط کابل اتفاق افتاد، حس تنهایی و ازدسترفتن را در لحظاتی که به او خبر میرسید اقواماش در آشوبهای آن روزهای کابل گم شدند، تجربه کرده و نیاز به دوستانش در حوزه علوم اجتماعی داشته تا کنارش باشند. او در آن لحظات تنهایی در حال راهرفتن در سیدخندان بوده، گریه میکرده و با دوستانش که علوم اجتماعی خواندهاند، تماس گرفته اما کمکی از آنها برنیامده است.
رانندههای تاکسی در سیدخندان به کمکش آمدند و به او دلداری دادند و این اولینباری بود که او احساس کرده توسط یک ایرانی فهمیده شده است: «صحبتهای او مرا به این فکر فرو برد که ما بهعنوان پژوهشگران علوم اجتماعی، لازم است به اخلاقیات مراقبت توجه کنیم و بهجای فاصلهگیری از موضوع پژوهش، با آن درگیر شویم. مراقبت را میتوان حضور در صحنه رنج دانست؛ نه اینکه صرفاً یک واکنش بیرونی نشان داد یا در مقام سخنران و روشنفکر، حرفهایی زد. او برای من تعریف کرد که بارها در نشستهای دانشگاهی در دانشکدههای علوم اجتماعی بوده، اما همچنان از علوم اجتماعی در ایران، احساس ناامیدی میکند.»
ایثاری روایت دیگری را هم مطرح کرد: «روایت دوم مربوط به یک کارگاه خیاطی در حاشیه شهر تهران است و قرار بود ما به آنجا برویم و با دو نفر داوطلب در آنجا مصاحبه نیمه ساختاریافته انجام دهیم. اما آنها به ما گفتند که میخواهند همه در کنار هم صحبت کنند و بسیاری از آنها تجربه مشترک دارند و میخواهند، گفتوگوی جمعی انجام شود و ما از مقام پرسشگر به عضوی از آن جمع و تسهیلگر تبدیل شدیم. این تجربه برای من بسیار متفاوت بود. احساس کردم هویت مشترک و مایجمعی شکل گرفته و فضای اعتماد واقعی بهوجود آمد که مسیر پژوهش ما تغییر کرد.»
او بر اینباور است که پژوهشگران علوم اجتماعی نیاز دارند مبارزه با دیگریسازی را از طریق روششناسی تحقیق شروع کنند: «آنها باید از جایگاه نابرابر پژوهشگر حرفهای پایین بیایند. آنها هرچقدر بخواهند ژست این را بگیرند که به موضوع تحقیق نزدیک شدند، باز هم در جایگاهی نابرابر قرار دارند. آنها نیازدارند به یک جامعهشناس مردممدار ارگانیک بدل شوند. ارگانیک بهاینمعنا که نوع رابطه آنها دوطرفه و مشارکتی باشد و نقش آنها همراه است؛ نهلزوماً روشنفکر. سبک فعالیت بیشازاینکه نوشتاری، رسانهای و تکگویانه باشد، باید میدانی و مشارکتی باشد.»
براساس تقسیمبندی ایثاری، گروه اول جامعهشناسان که بخش بزرگی از تحصیلکردههای حوزه علوم اجتماعی هستند، وارد عرصه سکوت و عدمواکنش شدند: «ما باید به این سوال پاسخ دهیم که چرا جامعهشناس ایرانی ترجیح میدهد به نام علم و عینیت، حصار حفاظتی را دور خودش ایجاد کند و تبدیل به جامعهشناس گلخانهای و پشتمیزنشین شود؟»
او دسته دیگر را «جامعهشناسان پیشرو» نامید و گفت که تعداد زیادی ندارند، اما در همین ماههای اخیر مواجهه پیشروانهای با مهاجرستیزی داشتند: «آنها در سنت جامعهشناسی انتقادی قرار داشتند و در لحظات نادری، جامعهشناس مردممدار ارگانیک بودند و تعاملی میان آنها و جامعه افغانستانی شکل گرفته بود.
بااینحال بیشتر آنها به باور من، جامعهشناس مردممدار سنتی بودند؛ به این معنا که دانشگاه را به عرصه عمومی میبرند اما مخاطبشان نامرئی است. مخاطب مشخصی ندارند و منفعلاند. آنها گفتوگو شکل نمیدهند و بیشتر مونولوگ برقرار میکنند.» دسته آخر هم جامعهشناسانی هستند که بهنظر او در مرز بین جامعهشناس سیاستگذار و جامعهشناس مردممدار قرار دارند و موضعگیریهای آنها بازتولیدکننده مهاجرستیزی و نظم موجود بوده است.
بهرسمیتشناختن «غیر»
در ادامه این نشست عتیق اروند، پژوهشگر تاریخ در سخنرانی خود با عنوان «تقریری حقوقی از موقعیت پناهندگان افغانستانی مقیم ایران»، ساختار اصولی را که برای دفاع از مهاجران افغانستانی در ایران مطرح میشوند، نقد کرد و توضیح داد که چرا باید این اصول بازنگری شوند. به گفته او فعالان حقوق بشری در گفتوگوهای دوستانه و سخنرانیهای رسمی تلاش میکنند با تاکید بر اصل «اینهمانی» وابسته به اشتراکات فرهنگی و تاریخی، از مهاجران افغانستانی مقیم ایران دفاع کنند، اما بهنظر میرسد که خود این اصل سستبنیان است؛ چون نزاع بزرگی بر سر این فرضیات فرهنگی و تاریخی وجود دارد.
اروند این نزاعها را به سه گروه تقسیم کرد و گفت: «نزاع اول بر سر خاطره تاریخی است؛ برای مثال با حسننیت گفته میشود که ما قبلاً یک ملت بودهایم، اما مسئله این است که کدام ملت، تحت چه نامی، در چه دورهای؟ آیا این فرض براساس این است که ایران مرکز بوده و افغانستان امروزی، پیرامون این مرکز بوده یا برعکس؟ نزاع دوم بر سر دستاوردهای فرهنگی است؛ از سالها پیش حتی از زمان سلطنت زائرشاه در افغانستان و محمدرضاشاه در ایران، این دعوا بر سر دستاورهای فرهنگی و دعواهایی بیپایان بر سر زادگاه زرتشت، مولانا، ابنسینا، شاهنامه، غزنویان، سبک معماری، ادوات موسیقی و حتی این اواخر بر سر خوانندگان موسیقی پاپ هم وجود داشته است. نزاع سوم، بر سر وضع تمدنی و باز هم متوجه کسانی است که از حقوق مهاجران افغانستانی در ایران دفاع میکنند. در میان صحبتهای آنها چنین بهنظر میرسد که افغانستانی بهمثابه یک «غیر» است که عقبماندگی خود را نشان میدهد.
مثلاً میگویند که لهجه دری بسیار شیرین است؛ چون قدیمیتر است و واژههای عربی کمتری دارد، درنتیجه فارسی دری عقبماندهتر از فارسی مدرن است. گفته میشود ما از نظر فرهنگی بسیار بههم نزدیک هستیم و بهواسطه تعداد کتابهای ترجمه و تألیف شدهای که از طریق ایران وارد افغانستان میشود، میتوانیم آن را ببینیم، اما در درون آن هم باز بهنظر میرسد که ایران، واسطه فرهنگ مدرن است و بهواسطه آن بهسمت افغانستان سرریز میشود. »
به گفته او ممکن است بعضی از این نزاعها درست و برخی اشتباه باشد؛ اما این نزاعهای بیپایان نشان میدهد که اصل اشتراکات فرهنگی و تاریخی، به جایی نمیرسد و از اساس بیپایه است.
این پژوهشگر اجتماعی ادامه داد: «برای اینکه کنش داشته باشیم، باید دیگرانی باشند که آن افعال را به ما نسبت دهند؛ بنابراین خودآگاهی یک دستاورد جمعی است. فیشته خودآگاهی را در سه نسبت تعریف میکند که حالت سوم آن میگوید بدن برای من یک هویت شخصی محسوب میشود و فراتر از همه هویتهایی است که من از دل اجتماع بهدست میآورم.
چرا بهواسطه دیگری من گزارشی از بدن خویشتن بهدست میآوردم؟ به این دلیل که دیگری بیشترین شباهت را به من دارد و بر پایه همین تشابه میتوانم از بدنمند و خودآگاه بودن خود مطلع باشم. فیشته میگوید، من باید آزاد باشم تا خودم را وصف کنم، پس آن دیگری هم باید آزاد باشد تا بتواند فرانهیکردن خویشتن را در من ببیند؛ یعنی آزادی باید بهطور انعکاسی در هر دو وجود داشته باشد که به یک جامعه مناسب دست پیدا کنیم.
بحث فیشته این است که خودآگاهی و فرانهیکردن خویشتن و در آخر آزادی، از دل حیات اجتماعی میآید؛ یعنی اگر حیات اجتماعی، ساختار و بستر را برای کنشهای آزاد افراد مهیا نکند، در واقع اساسا چیزی به نام خودآگاهی فردی معنایی ندارد. در جوامع بسته که یک گروه به انزوا کشیده میشوند، صحبت در باب آزادی هیچ معنایی ندارد. در فیشته اصلِ بهرسمیتشناختن، ربطی به ملیت، جنسیت، قومیت، مذهب و… ندارد، بلکه کاملاً حاصل کنش فردی ناظر بر غیر است.»