تاملی در نقش مادری و تعاریفش
«اسطورهی مادر» یا «انسانمادر»
اسطورهی مادری، طبیعی میکند در دسترس بودن همیشگی را، نداشتن یک خواب عمیق و بدندردهای جانفرسا را و در مقابل «یک حس ناکافی بودن» آزاردهنده میریزد به جان مادر تا از درون و برون خورهی روحش شود..
فرارو- زهرا شیخ، دکتری جامعهشناسی فرهنگی؛ در یک کلام: «مادرها فرشته نیستند»
به گزارش فرارو، شاید چنین شروعی برای روزهایی که به تجلیل از «مقام مادر» اختصاص داده شده، چندان قشنگ نباشد اما به گمانم در مقام یک «مادر» اجازه داشته باشم در این روز، از پشتپردههای مادریکردن سخن بگویم: از نقشی بالاتر از «فرشته» بودن، از یک «سالک» در مسیر «رب» بودن.
مادری کردن بهرغم آنچه در اذهان ما ساختهاند چندان هم امری فطری و غریزی نیست؛ این را وقتی خودم مادر شدم فهمیدم. تا پیش از آن فکر میکردم این دریای لایتناهیِ محبت مادرم ذاتا در وجودش هست و اگر او میتواند در اوج خستگی، اول نیاز مرا برطرف کند یک امر عادی است. باور داشتم صبرِ او به وقت غرغرهای یک دختر بیست و چند ساله و نه یک نوزاد ۶ ماهه، ذاتیِ او، و پشتیبانی و حمایتهایش غریزی است. خلاصه گرچه همه اینها برایم ارزشمند بود اما گمانم این بود که اینها در ذات «مادری» وجود دارند و تجربهام به من نشان داد که چنین نیست.
من به «اسطورهی مادر» شک کردم و مفهومِ جهانیِ فرشته بودنش.
اسطورهی «فرشتهی خانهزاد» مربوط است به قرن نوزدهم میلادی، در میانهی انقلاب صنعتی و تفکیک نقشهای زنانه و مردانه. مردان وارد دنیای تجارت و کار و پول و سیاست شدند و دنیای خانه به زنان واگذار شد. در مقابل هیاهوی دنیای صنعتی، خانه بهشت بود و زنان مراقبان این بهشت امن. و بدیهی است نگهبان بهشت نمیتوانست انسانی معمولی با نیازها و خشمها و خواستههای زمینی باشد و بهشت نیازمند یک «فرشته» بود. «اسطورهی فرشتهی خانه زاد» همین زمان مطرح شد. کسیکه ذاتا فداکار، پاک، معصوم، صبور و بینیاز است. تاریخ میگوید آن زمان این نقش کارکردی کنترلگر داشته و به مرور زنان از بهشت خانه بیرون زدند و نقشهایی دیگر را به عهده گرفتند اما اسطورهیمادر پابرجا باقی ماند. باوری که مادری را یک تجربهی ذاتا شاد، غریزی و مقدس میداند و هر زنی با تمام وجود تمنایش را دارد.
در این اسطوره تکتک لحظات مادری لذتبخش است و اگر منِ مادر لذت نمیبرم؛ حس گناه سهم من خواهد بود. من به طور غریزی بلدم چه کنم پس اضطراب بیمعناست. همیشه حاضرم و فداکار؛ پس «خود» برایم معنا ندارد و اگر داشته باشد «خودخواهی» برچسبی منفی است روی پیکرم.
دارم از تجربهی زیسته ام میگویم از همان بارداری و بوی بدی که دنیا میداد و تهوعهایی که ریزریز جانم را میگرفتند. بچه به دنیا آمد و بیخوابیهای شبانه، سختی و دردناکیِ دادن شیر از سینههای خود؛ کمخوابیهای دیوانهکننده و صدای گریهای که قطع نمیشد ... و من دیدم مادری کردن اصلا امری غریزی نیست. من نیاز داشتم مثل یک سالک برای رسیدن به «مقام مادری» ریاضت بکشم. یادبگیرم در اوج درد لبخند بزنم و در اوج کمخوابی با کودکم بازی کنم.
من خطر خشم را پشت در قلبم حس میکردم. خطر حسادت، خطر دوست نداشتن را! و تازه فهمیدم در «فرشته» نشان دادن نقش مادری، چه تقلیل بزرگی اتفاق افتاده است. آنجا که مادر و فرزند را به حیواناتی بدل میکنیم که غریزهشان راهبر است.
آن روزها درک کردم «اسطورهی مادر» کار عظیم، طاقتفرسا و پیچیدهی «مادری» را نامرئی و آن را به یک احساس مقدس و طبیعی تبدیل کردهاست. اسطورهیمادر تمام آن روز و شبهای سختِ مادری که انگار سنگ به عقربههای ثانیهشمار بستهاند را سانسور میکند. استیصال یک زن در یک بیقراری، بیماری یا لجبازیِ ناتمام کودک را نادیده میگیرد و چشم میبندد بر خستگیِ عمیق و چهکنمهای بسیارش.
اسطورهی مادری، طبیعی میکند در دسترس بودن همیشگی را، نداشتن یک خواب عمیق و بدندردهای جانفرسا را و در مقابل «یک حس ناکافی بودن» آزاردهنده میریزد به جان مادر تا از درون و برون خورهی روحش شود..
بزرگنمایی نیست اگر بگوییم در زمانهی نقشهای بیشمار، در زمانهی تغییر شکل پیوندهای انسانی، در زمانهی اوج «فردگرایی» ، «اسطورهی مادر» یک خشونت روانیِ عمیق برای زنان است.
به باور من در روز تجلیل از مادر باید لباس فرشته را بیرون بیندازیم و از «انسانمادر» ی حرف بزنیم که «آگاهانه» میپذیرد خستگی، خشم و گاهی اشتباه، طبیعیِ رفتار اوست. میداند «انسان» است و رابطه اش با فرزندش یک سویه و رابطهی یک موجود مقدس با یک دریافتکننده منفعل نیست. بلکه در یک رابطهی دوسویه رشد و یادگیری دارد اتفاق میافتد.
در لباس«انسان مادر» عشقورزی دیگر نه از روی غریزه بلکه یک انتخابی الهی است تا در مقابل موجودی ضعیفتر از خود، مهربان، صبور، حامی و پرورشدهنده باشد.
اینجا همانجاست که بهشت زیر پای مادران میآید. دیگر لبخند مادر لبخند فرشتهای مصون از گناه و اشتباه نیست؛ یک کنش کاملا انسانی است که با وجود تمام خستگیها و تردیدها خواسته «رب» باشد و پرورش دهنده. انتخاب کرده زندگی یک انسان دیگر را با «عشق» عجین کند و در یک «ایثار» آگاهانه معنای زندگی خود را عمیقتر سازد.
او در یک مراقبهی مدام در حال محاسبهی نفس خویش است که «امروز در برابر فرزندم چگونه بودم؟ آیا بر خشمم غلبه کردم؟ آیا با عشق و آگاهی با او رفتار کردم؟» و هر روز با خود و خدای خود عهد میبندد که امروز تلاش میکند صبورتر، آگاهتر و مهربانتر باشد.
در این حالت مادر یک انسان جهادگر است، نیازمند آگاهی، اراده، انتخاب و رشد.
و داستان واقعیِ «مادری» همین است.